سیاست همگونسازی و اخلال در نظم طبیعی زندگی
یک استاد دانشگاه در یادداشتی نوشت: حکمرانی که در ادبیات مدرن سیاست بیشتر امری تسهیل گر در مناسبات و زندگی مردم شناخته شده است، در جامعه ما هم چنان بر پیچیدگیها و دشواریهای زندگی مردم افزوده و با حجم بالایی از مداخله و برخورد در عمل موجب افزایش تضاد تاریخی دولت و ملت شده است. لذا چنانچه قرار باشد اصلاحی در مناسبات مردم و حکمرانی صورت گیرد باید مبتنی بر کاستن از این اخلال فراگیر باشد.
رضا اکبرینوری استاد دانشگاه در یادداشتی با عنوان«سیاست همگونسازی و اخلال در نظم طبیعی زندگی» نوشت:
وقایع مهرماه به تبع مرگ مهسا امینی به دنبال آن چه که مربوط به حجاب و سیاستهای دولت در خصوص نحوه برخورد با حجاب در قالب گشت ارشاد محسوب میشد، مسائل زیادی را به دنبال خود داشت و پرسش های متعددی که باید به آن ها پرداخت. پرسش هایی در چرایی واقعه؟ و البته در چه باید کرد؟
در این مدت هم افراد در جایگاههای مختلف تلاش زیادی کردهاند که هر یک از منظری به وقایع مربوط بپردازند که البته درخور توجه است. نکته مهم در این رابطه این که کیفیت پرسش در خصوص هر واقعه ای از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. همچنین سطح تحلیلهای متعددی تا کنون ارائه شده است که طیفی از سطح تحلیلهای مربوط به توطئه و دشمن شناسی تا زمینههای اقتصادی و نارضایتیهای عمومی از وضع موجود را در بر میگیرد و بر مبنای هر کدام از این سطح تحلیلها افراد تلاش میکنند تا تجویزهایی را داشته باشند. از آن جا که سطح تحلیلی که بر میگزینیم در رسیدن به پاسخ و چه باید کرد از اهمیت بسیاری برخوردار است، بر آن شدم در نوشتاری در کنار دیگر نوشتارها با برگزیدن سطح تحلیلی دیگر پاسخی به چه باید کرد ارائه کنم. سطح تحلیلی مبتنی بر نظم طبیعی زندگی جمعی و نحوه مدیریت نظمهای جمعی و عواقب مربوط به اخلال و دخالتهای گسترده و شدید مبتنی بر همگون سازیهای اجباری و مغایر با نظم طبیعی در زندگی جمعی.
نظم طبیعی در زندگی جمعی
جامعه به عنوان عنصری قراردادی است که افراد هر یک با واگذاری حدودی از حقوق خود به آن وارد میشوند تا از مزایای زیست جمعی مانند رفاه، امنیت، هم افزایی و ... بهرهمند شوند و حکمرانی هم امری قراردادیست که افراد از طریق انتقال برخی از وجوه اختیار و حقوق خود به آن در تلاشند تا به تثبیت و پایداری آن چه که انتظار از زندگی جمعی بوده است کمک کنند. از این رو میزان و نحوه اثرگذاری بر زندگی افراد در جامعه همواره باید مبتنی بر رضایت و خواست مردم باشد تا مردم بتوانند در نظمی طبیعی خواستهها و علایق و سبک زندگی مد نظر خود را دنبال کنند. آن جایی که محل مداخله دولتها و نظامهای حکمرانی است همواره باید در حداقل و در اندازه مربوط به ضرورت تامین خواستها و امنیت مردم باشد. حال چنان چه حکمرانی دخالت های خود خواسته و بیش از اندازه خواست اکثریت جامعه در زندگی مردم داشته باشد یا نتواند تکالیفی را که میبایست به انجام رساند دخالت در نظم طبیعی زندگی مردم شناخته خواهد شد و به مرور با هر میزان مداخله ای که در نظم طبیعی زندگی مردم صورت می گیرد، بر میزان نارضایتی ها افزوده می شود. این دخالتها می تواند از تصدی گری های بیش از اندازه در اقتصاد تا دخالت در زندگی روزمره افراد را شامل شود. لذا هر جا که مردم دچار این احساس یا تصور باشند که نظامهای سیاسی بر خلاف خواستشان با دخالت خود مخل نظم زندگی آنها هستند، نه تنها ناراضی خواهند شد بلکه به مرور منجر به تقابل و رویایی مردم با نظم مستقر می شود که حاصل دخالتهای بر خلاف خواست مردم است.
تلاشهای حاکمیت پس از انقلاب ۵۷ با شعارهایی چون طاغوت زدایی و غرب زدایی منجر به برخوردهای قهری با بسیاری از مظاهر و فعالیت هایی شد که آن ها را طاغوت و یا در راستای فرهنگ غربی میدید. لذا برنامه ها و اقدامات متعددی را برای ایجاد چهره جدید در جامعه که به زعم خود آن را چهرهای انقلابی و اسلامی می دید در دستور خود قرار داد. برخورد با نوع پوشش برای آقایان و خانم ها و بسیاری از کارهای دیگری که به مرور شکل نظام یافته تری را به خود میگرفت، منجر به فرایندی شد که آن را به سیاستهای همگون ساز تعبیر می کنم. در نتیجه این سیاستها دستگاهی گسترده از همگون سازی در کشور فعال شد و روز به روز بر الزام های گوناگون بر آن افزوده شد و همگون شدن به عنوان یک اصل درآمد. در نتیجه این سیاستها، جریانی از اقدامات و برنامهها اقدام به رده بندی افراد نمودند که بر اساس همگونیت طراحی شده بود. به این معنا آن چه که همگون تشخیص داده می شد، مطلوب و آن چه که تشخیص داده نمی شد ناهمگون خطاب می شد. پس از آن دسته بندیهای اجتماعی و سیاسی افراد و گروهها به خودی و غیر خودی شکل گرفت که بر اساس همان دسته بندیها هم جایگاه افراد و گروهها در نسبت با موقعیتها و حتی برخورداری از مواهب اجتماعی و سیاسی رقم می خورد.
همزمان با اصرار بر سیاست همگون سازی در راستای ایجاد یا دستیابی به وضعیت مطلوب انقلابی، دستگاه های همگون ساز هم با تدابیر و ابزار گوناگون که البته همگی متصل به جریانی متمرکز از قدرت شناخته میشدند در سطح جامعه فعال شدند. از شورای عالی انقلاب فرهنگی گرفته تا کمیته ها و بسیج و ستاد امر به معروف و نهی از منکر و بسیاری دستگاه های دیگر که مستقیم و غیر مستقیم مجری یا عامل و یا حامی سیاست همگون سازی شناخته می شدند. که همگی تحت تاثیر سیاست همگون ساز فعالیت هایشان را منسجم کرده بودند. هر چند در ابتدای کار به دلیل حاکمیت شرایط انقلابی ودرگیری در جنگ به نظر می رسید سیاست های همگون ساز کارآمد باشند اما به مرور و با گذشت زمان و پایان جنگ و آغاز فرایند بازگشت زندگی مردم به شرایط عادی در عرصههای مختلف و آشکار شدن شکافهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و قومیتی، و نهایتا تغییر نسل به نظر میرسید سیاست همگون سازی و دستگاههای همگون ساز میبایست در سیاستهای و اقدامات خود تجدید نظر کرده و مسیر دیگری را در پیش گیرند. خصوصا که بسیاری از سیاستهایی که در این ارتباط به انجام رسانده بودند و سازو کارهایی را که اتخاذ کرده بودند با ناکامی و شکست روبرو شده بود.
از این رو ضمن این که شاهد ناکامی به ثمر رسیدن بسیاری از وظایف حکمرانی در تحقق شعارهای انقلابی مانند توزیع ثروت، رفع نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی و تامین فرصتهای برابر برای همگان بودیم، که حد بالایی از نارضایتی را به مرور تولید میکرد، از سوی دیگر شاهد تشدید سیاست های مداخله گرایانه در زندگی مردم و بر هم زدن نظم طبیعی زندگی جمعی بودیم که بخش دیگری از نارضایتی ها را به دنبال داشت. به این معنا جریان حکمرانی که تصور می رفت باید نسبت به رفع بسیاری از ضعفهایی که در نظام سیاسی پیش از خود مانند فقر، بی عدالتی، آزادی های گروههای اجتماعی و سیاسی و توزیع ثروت گام های اساسی بردارد، به حد بالایی از مداخلات جدید هم در زندگی مردم که پیش از این وجود نداشت پرداخت. تا جایی که به دخالت در خصوصی ترین وجوه زندگی افراد هم منجر شد و تا سطحی از تفتیش عقاید و جستجو و کاوش در زندگی خصوصی افراد هم کشیده شد. از این رو اگر بخواهم یکی از دشواری های حاضر در حکمرانی در ایران را بر شمارم باید آن را با عبارتی "تحت عنوان اخلال فراگیر در نظم طبیعی زندگی جامعه" بیان کنم. به این معنا هیچ عرصه ای از زندگی خصوصی و عمومی جامعه نیست که در سال های گذشته از این نوع از اخلال مصون مانده باشد.
نتیجه این که به تبع این اخلال هر فرد و گروهی تلاش کرده تا نهایت تلاش را برای دور ماندن از این اخلال یا کم اثر کردن آن صورت دهد. از افراد و گروه هایی که راه حل را در مهاجرت دیده اند تا دیگرانی که دست به پنهان کاری و آشکار نساختن درونیات خود زده اند و افرادی که ظاهری همراه دارند و در خلوت های خود نقدها و اعتراضات جدی به حوزههای مختلف دارند و گروهی که چاره در امان ماندن از قدرت را در تصاحب قدرت و نزدیکی به کانون های قدرت دیده اند و حتی خود در زمره اخلالگران در زندگی مردم درآمدهاند، همگی به نوعی در تلاشند تا خود را از آسیبهای این اخلال فراگیر دور نگه دارند.
اما در این میان نسل مقوله دیگری است. نسلی که امروز آن را به عنوان نسل دلتا یا هر عنوان دیگری میشناسیم و در این ماههای اخیر با عنوان دهه هشتادیها معروف شدند، ما آن ها را در ماههای گذشته در کف خیابان کشف کردیم. اینها که پیش از این در خانوادهها و مدارس سبکی دیگر از مدارا و تربیت را آموخته بودند و با بهره گیری هم زمان از تواناییهای مختلف مانند زبان و ابزار ارتباطی، سبک متفاوتی از فکر کردن و زندگی کردن را آموخته اند، حال در سنینی قرار گرفته اند که بیشتر در جامعه دیده میشوند و به مرور به نیروی فعال جامعه تبدیل میشوند و یا به زودی خواهند شد.
این نسل کمتر و در پارهای موضوعات به هیچ عنوان پذیرای این اخلال فراگیر نیست، تا جایی که در ایستادگی در برابر این اخلال را یک حق و بالاتر از آن فضیلتی برای خود میداند. این نگرش البته در بسیاری از موارد با حمایت خانوادهها هم همراه است. از این رو حکمرانی در اذهان جامعه به عنوان مقولهای شناخته میشود که در دهه های گذشته به صورت گستردهای در حوزه های مختلف زندگی مردم از اقتصاد و معاش گرفته تا حوزههای عمومی و خصوص اخلال ایجاد کرده است و هر جا مردم پای حکمرانی را می بینند، آن را تداعی گر اخلال قلمداد می کنند.
نتیجه این که حکمرانی که در ادبیات مدرن سیاست بیشتر امری تسهیل گر در مناسبات و زندگی مردم شناخته شده است، در جامعه ما هم چنان بر پیچیدگیها و دشواریهای زندگی مردم افزوده و با حجم بالایی از مداخله و برخورد در عمل موجب افزایش تضاد تاریخی دولت و ملت شده است. لذا چنانچه قرار باشد اصلاحی در مناسبات مردم و حکمرانی صورت گیرد باید مبتنی بر کاستن از این اخلال فراگیر باشد.